lover | فریگر | فریدار | فَریان | فَرید | فَریده
lover به فارسی | فَری | فریه | فریداد
- فری / فریه / Fari / Farih: از اوستایی farya “دوست داشته، دوست” ; فرهنگ ریشه شناسی هوبشمان | در ادبیات مانوی fryyh / fryh / pryh “عشق، محبت و همچنین گرامی و عزیز” | frihegar “دوستار” | faryān “دوست و محبوب” ; برگ 68 و 69 از نبیگ فهرست واژگان ادبیات مانوی از مری بویس | سغدی fritāt “عشق، محبت” | fryt “عزیز” | fri akrt “دوست داشتن” | friyāwē “محبت، عشق، دوستی” | friwan “دوست داشتن” ; فرهنگ سغدی غریب | فارسی فری “خجسته، مبارک، زیبا، نکو”
- عاشق: فریگر، فریدار
- معشوق: فرید، فریده
- عزیز: فریان، فری
معنی lover به فارسی در فرهنگ نارسیس
lover
عاشق، دوستدار، فاسق خاطرخواه
معنی Lover به فارسی در فرهنگ آریانپور
lover lov¦er
- معشوق، عاشق، دلبر، جانان، يار
my lover who was cruel and …نگار من كه جفا كار بود و ...
- (جمع) عاشق و معشوق
those two seem to be loversبهنظر مىرسد كه آندو عاشق و معشوق باشند.
- موله، رفيقه، (عاشق و معشوقى كه يكى از آنها همسر دارد) فاسق، فاسقه
a married woman who has a loverزن شوهر دارى كه فاسق دارد
- دوستدار، هواخواه
a lover of Persian musicدوست دار موسيقى ايرانى