store | اِمبار | اِمباردن
store | اِمبار | اِمباردن
store | اِمبار | اِمباردن
Narcis 5 Browse
store
انباره، انبار، مخزن، ذخيره اندوخته، موجودى، مغازه دكان، فروشگاه، اندوختن انبار كردن، ذخيره كردن
(عمران)ذخيره، فروشگاه
(علومنظامى)فروشگاه، انبار، دكان ذخيره، ذخيره كردن، انباركردن، مخزن، انبار ناو
(معمارى)انبار
(بازرگانى)فروشگاه، مغازه بزرگ، انبار
(علوممهندسى)اندوختن، دخيره كردن، انباركردن اندوخته، ذخيره، انبار، مخزن
(كامپيوتر)ثباتى درUPC كه داده را پيش از پردازش يا جابجايى به محلى از حافظه نگه مى دارد، ثباتى درUPC كه حاوى آدرس محل بعدى دستيابى است، واحدى در سيستم كامپيوترى براى ذخيره اطلاعات، سيستم ارتباطى پست الكترونيكى كه پيام را پيش از ارسال مجدد ذخيره مىكند، مى باقى مى ماند)، سيستم ذخيره سيگنال كنترل ارتباطى در كامپيوتر به صورت برنامه، ذخيره داده كه بعداگ در صورت نياز مورد استفاده قرار مى گيرد، حافظه يا بخشى از سيستم كامپيوترى كه داده و برنامه براى استفادههاى بعدى نگهدارى مى شوند، انباره، انباره كردن، ذخيره كردن
انگليسى متضاد مترادف اصطلاح
Aryanpur Browse
store
انبار كردن، انباشتن، انباردن، اندوختن، ذخيره كردن
farmers store wheat
كشاورزان گندم انبار مىكنند.
the sun’s energy can also be stored
انرژى خورشيد را هم مىتوان ذخيره كرد.
potatoes stored in the basement
سيب زمينىهاى انبار شده در زيرزمين
(از چيزى) پركردن يا شدن
a mind stored with knowledge
مغزى كه پر از معلومات است
(در انبار) به امانت سپردن، با گاژ كردن
I stored the suitcase in the baggage room of the station for six days
چمدان را شش روزه در انبار ايستگاه به امانت سپردم.
محل انبار چيزى بودن، گنجايش داشتن
this closet can store a lot of books
اين پستو براى انبار كردن كتاب خيلى جا دارد.
(كامپيوتر) انبار كردن، (در حافظهى كامپيوتر) نگهداشتن، (انگليس) حافظه، انباره
انبار شدن، (در انبار) دوام آوردن، قابل انبار كردن بودن
apples store easily
سيب آسان انبار مىشود.
ذخيره، اندوخته، پس انداز، انباشته، (به ويژه خوراك يا پوشاك يا جنگ افزار - جمع) تجهيزات، ذخاير، ستنج، نهندره، گنجيده
a ten-day store
ذخيرهى ده روزه
our stores of amunition were runnig low
ذخاير مهمات ما داشت تهى مىشد.
فروشگاه، مغازه، دكان، - فروشى، - خانه
grocery store
خواربار فروشى
bookstore
كتابفروشى
a furniture store
مغازهى مبل فروشى
a drugstore
داروخانه
انبار، مخزن، نهادگان، نهشتگاه، نبك
an explosives store
مخزن مواد منفجره
rope store
انبار طناب
فراوانى، وفور، كثرت
the increasing store of information
فراوانى روز افزون اطلاعات
his store of knowledge
وفور دانش او
وابسته به فروشگاه يا دكان، فروشگاهى
store bread
نان نانوايى، نان دكان (در برابر خانگى)
store goods
كالاهاى فروشگاه (فروشگاهى)
——————————————————————————–
* in store
در ذخيره، براى آينده، در انبار
he has another surprise in store for us
او يك چيز شگفتآور ديگر براى ما در ذخيره دارد.
* mind the store
به كاسبى رسيدن، دكان را پاييدن
* set (or put or lay) store by
ارزش قايل بودن براى (چيزى)، اهميت دادن
I set a lot of store by honesty
براى درستى اهميت زيادى قايلم.