M

Major | مهتر | معادل فارسی major

در این نوشتار می توانید معادل فارسی major یا ماژور و همچنین معنی فارسی major و ترجمه فارسی major و به کارگیری آن در جمله را با نمونه ببینید.

واژه‌‌های پیوسته: مهتوم | مهتریف | مهین | مهینیس 

معنی فارسی major در Cambridge Advanced Learner’s Dictionary

major
major (MUSIC) /ˈmeɪ.dʒəʳ/ US /-dʒɚ/
adjective [after noun] SPECIALIZED / گزارواژ
(of music) based on a scale in which there is a whole tone between the second and third notes and a half tone between the third and fourth notes:
در خنیا، گامی است که میان نت دوم و سوم آن، یک پرده و میان نت سوم تا چهارم آن، نیم پرده فاصله است. 

the key of C major
کلید سی مهتر

a concerto in A major
کنسرتو در لا مهتر

Compare minor (MUSIC).

 
major (SPECIAL SUBJECT) /ˈmeɪ.dʒəʳ/ US /-dʒɚ/
noun [C] US
the most important subject that a college or university student is studying, or the student himself or herself:
مهمترین موضوعی که دانشجوی کالج یا دانشگاه و یا خود دانشجو در حال آموختن (تحصیل) آن است.

What is your major, English or French?
رشته مهتر تو انگلیسی یا فرانسه است؟

She was a philosophy major at an Ivy League college.
او مهتر (کارشناس) فلسفه در کالج آیوی لیگ بود.


major in sth verb US
to study something as your main subject at university:
خواندن چیزی بعنوان موضوع اصلی (تحصیل) در دانشگاه

She majored in philosophy at Harvard.
 
major (OFFICER) /ˈmeɪ.dʒəʳ/ US /-dʒɚ/
noun [C] / نامواژ
1 an officer of middle rank in the British, US and many other armed forces such as the US Air Force:
Her father was a major in the Scots Guards.
I met Major Jones last year.
[as form of address] Thank you, Major Jones.

2 the rank between captain and lieutenant colonel

 
major (IMPORTANT) /ˈmeɪ.dʒəʳ/ US /-dʒɚ/
adjective [before noun] / گزارواژ
more important, bigger or more serious than others of the same type:
مهم‌تر، بزرگ‌تر یا جدی‌تر از دیگر هم گونه‌ها

All of her major plays have been translated into English.
تمام نمایشنامه های مهتر (اصلی) او به انگلیسی ترجمه شده است.

Sugar is a major cause of tooth decay.
شکر یکی از دلایل مهتر (اصلی) پوسیدگی دندان است.

There are two problems with this situation, one major, one minor.
در این موقعیت دو مشکل داریم، یکی مهتر (اصلی) و دیگری کهتر (فرعی)

Citrus fruits are a major source of vitamin C.
مرکبات یا لیموها، منبع مهتر (اصلی) ویتامین C هستند.
 
There has been a major change in attitudes recently.
به تازگی تغییر مهتر (اساسی) در نگرش او پیدا شده است.

The United States is a major influence in the United Nations.
آمریکا در سازمان ملل نفوذ مهتری دارد.
 

Compare minor (UNIMPORTANT).

majorly /ˈmeɪ.dʒə.li/ US /-dʒɚ-/
adverb MAINLY US SLANG
very or extremely:
Have you seen Chrissie’s new leather jacket? It’s majorly cool.

معادل فارسی major

مهتر | mehtar

  • mehtom = meh + tar
  • مهتر 🡐 مِه + تَر= مِهتَر

مه | meh

  • فرهنگ معین: (مِ ) [ په . ] (ص . ) بزرگ ، سرور. ج . مهان . مق که .

 

  • پارسی باستان: maθišta 🡐 بزرگترین، مهم ترین
  • اوستایی: masyāo 🡐 بزرگتر، مهتر
  • پهلوی: mas 🡐 مه، بزرگ، مهتر، بزرگتر
  • فارسی: meh 🡐 بزرگ
  • کردی: māsti̥r 🡐 بزرگتر
  • بهدینی: mas 🡐 بزرگ
  • پازند: meh 🡐 بزرگ
  • پشتو: mašar 🡐 پیرتر، آقا
  • کاشی: mussár

تَر | tar

پسوند سازنده صفت برتر یا تفضیلی

  • ایرانی باستان: tara- پسوند صفت برتر همانند: apatara
  • اوستایی: tara-
  • هندی باستان: tara-
  • پهلوی: tar
  • بلوچی: ter-
  • کردی: ter-
  • آسی ذیگورون: der-
  • آسی تاگوری: där
  • فارسی: tar
    دهخدا: تر. [ ت َ ] (پسوند) باید دانست که کلمه ٔ تر که تفضیل است در فارسی با کلمه ای که ملحق او شود در صورت ترکیب افاده ٔ معنی مبالغه کند چون بهتر و بهترین و خوشتر و خوشترین و نوآیین ترین و مانند آن و بتوسط کلمه ٔ «از» در میان او و مفضل ٌعلیه افاده ٔ معنی تفضیل کند، چون فلانی بهتر از فلانی است و در اولیتر و اهمتر و امثال آن محض زایده است چرا که مایلحق خود اسم تفضیل است لیکن چون فارسیان را اعتنا به اصل وضع او نیست بطور کلمات خود کلمه ای بدان ملحق نموده بمعنی مذکور استعمال کنند و این نوعی از تصرفات ایشان بود. (آنندراج ). برای تفضیل آمده چون خوشتر و بهتر و بی کلمه ای دیگر مستعمل نشود. (از فرهنگ رشیدی ). یکی از حروف اسمی که همیشه در آخر کلمات درمی آید و معنی اکثریت و افضلیت به آنها میدهدمانند سرخ تر یعنی بسیار سرخ و داناتر یعنی بیش از همه دانا و بزرگتر یعنی بسیار بزرگ ، و این کلمه از علامات ممیزه ٔ صفت است از اسم یعنی چون در آخر کلمه ای درآید که دارای معنی اسمی و صفتی هر دو باشد آنرا مخصوص بمعنی صفتی میکند یعنی عالم که در اسم و صفت هر دو استعمال میشود ولی چون گوئیم عالمتر تنها دارای معنی صفتی خواهد بود. (ناظم الاطباء). نشانه ٔ صیغه ٔ تفضیلی . در پارسی باستان تره ۞ (در اپتره ) ۞ ، اوستایی و هندی باستانی تره ۞ ، پهلوی تر ۞ ، کردی تر ۞ ، استی در ۞ و در ۞ ، گیلکی تر ۞

معنی فارسی major 

معنی فارسی major در فرهنگ نارسیس: عمده‌، اكبر، بزرگتر، بيشتر اعظم‌، بزرگ‌، كبير، طويل‌ ارشد، سرگرد، بالغ‌، مهاد متخصص‌ شدن‌
(اقتصاد)عمده‌، اصلى‌، مهم‌
(روانشناسى‌)رشته‌ اصلى‌، عمده‌
(علوم‌نظامى‌)سرگرد ارتش‌، اصلى‌، مهم‌ عمده‌، ارشد، بزرگتر، ياور ‏[درجه‌ سرگردى‌ قديم‌‏]
(هواپيمايى‌)اصلى‌
(حقوق‌)بالغ‌، كبير
(فقهى‌)بالغ‌، كبير
(شيمى‌)مهاد
 
 

ترجمه به فارسی major

  • معادل و معنی فارسی major در فرهنگ آریانپور: بزرگتر، برتر، والاتر، ارشد، مافوق‌، بزرگ‌، كلان‌، عمده‌، مهست‌، مهين‌، مهاد
    one of Iran’s major poets
    يكى‌ از شاعران‌ بزرگ‌ ايران‌
    یک از مهتر، چامه سرایان ایران
    Iran is a major producer of oil
    ايران‌ يك‌ توليد كننده‌ى عمده‌ى نفت‌ است‌.‏
    ایران یکی از مِهتر تولید‌کنندگان نفت است.
    a major military offensive

    يك‌ حمله‌ى بزرگ‌ نظامى‌

    major victory

    پيروزى بزرگ‌

    a major loss

    زيان‌ كلان‌

    major elements
    عناصر مهاد
    اخشیگان مهتر
  • به‌ سن‌ قانونى‌ رسيده‌، بالغ‌، كبير، رشيد
    two of his major children
    دو تا از فرزندان‌ بالغ‌ او
    دو تا از مهتر فرزندانش
  • وخيم‌
    a major illness

    يك‌ بيمارى وخيم‌

  • (موسيقى‌) ماژور
    a sonata in C major
    يك‌ سوناتا در “c‏” ماژور
    یک سوناتا در “c” مهتر 
  • (آموزش‌ دانشگاهى‌) رشته‌ اصلى‌، در يك‌ رشته‌ى اصلى‌ تحصيل‌ كردن‌
    my major was English literature and my minor was linguistics

    رشته‌ى اصلى‌ من‌ ادبيات‌ انگليسى‌ و رشته‌ى فرعى‌ من‌ زبان‌شناسى‌ بود.‏

    he is majoring in history

    رشته‌ى اصلى‌ تحصيلى‌ او تاريخ‌ است‌.‏

    a meeting for psychology majors

    گردهمايى‌ دانشجويان‌ رشته‌ى روان‌شناسى‌

  • (ارتش‌) سرگرد

گام ماژور یا گام مهتر (به انگلیسی: Major Scale) یا (گام‌های دیاتونیک).

یک گام مهتر از هفت نت به اضافه تکرار نت نخست در اَشتُم / اکتاو تشکیل می‌شود. ساده‌ترین گام مهتر، گام دو ماژور / دو مهتر است.

در پیانو بدون نواختن کلیدهای سیاه (دیز و بمل) و فقط با نواختن کلیدهای سفید (از نت دو تا دو بعدی) قابل اجرا است.

 


 معنی فارسی major با معادل مهتر:

در این بخش می توانید ترجمه فارسی major را که در آن از معادل فارسی major یعنی مهتر استفاده شده است، ببینید.

1. oil replaced coal as the major fuel
نفت به‌‌ عنوان سوخت مهتر (عمده)، جایگزین زغالسنگ شد.
 

2. he is considered to be a major parliamentary power
او یک نیروی مهستانی مهتر در شمار می‌آید. 

3. he made several major errors
او چهار موضوع مهتر را شناسایی کرد.

 

major (adj.)

  1. 1300, majour, “greater, more important or effective, leading, principal,” from Latin maior (earlier *magios), irregular comparative of magnus “large, great” (from PIE root *meg- “great”). From 1590s as “greater in quantity, number, or extent.” Used in music (of modes, scales, or chords) since 1690s, on notion of an interval a half-tone “greater” than the minor; of modern modes, “characterized by the use of major tonality throughout,” by 1811. Major league, in baseball, is attested by 1892.

major (n.)

military rank above captain and below lieutenant colonel, 1640s, from French major, short for sergent-major, originally a higher rank than at present, from Medieval Latin major “chief officer, magnate, superior person,” from Latin maior “an elder, adult,” noun use of the adjective (see major (adj.)).

His chief duties consist in superintending the exercises of his regiment or battalion, and in putting in execution the commands of his superior officer. His ordinary position in the line is behind the left wing. [Century Dictionary, 1897]

The musical sense is attested by 1797.

major (v.)

of a college or university student, “focus (one’s) studies,” 1910, American English, from major (n.) in sense of “subject of specialization” (by 1890). Related: Majored; majoring. Earlier as a verb, in Scottish, “to prance about, or walk backwards and forwards with a military air and step” [Jamieson, 1825] a sense derived from the military major.

etymonline.com

major ma·jor (mā’jər)

adj.

  •  Greater than others in importance or rank: a major artist.
  •  Great in scope or effect: a major improvement.
  •  Great in number, size, or extent: the major portion of the population.
  •  Requiring great attention or concern; very serious: a major illness.
  •  Law. Having attained full legal age.
  •  Of or relating to the field of academic study in which a student specializes.
  •  Music.  Designating a scale or mode having half steps between the third and fourth and the seventh and eighth degrees. Equivalent to the distance between the tonic note and the second or third or sixth or seventh degrees of a major scale or mode: a major interval.  Based on a major scale: a major key.

n.

  •   Abbr. MAJ or Maj or Maj. A commissioned rank in the U.S. Army, Air Force, or Marine Corps that is above captain and below lieutenant colonel. One who holds this rank.
  •  One that is superior in rank, importance, or ability: an oil-producing country considered as one of the majors.
  •  Law. One who has reached full legal age.
  •   A field of study chosen as an academic specialty. A student specializing in such studies: a linguistics major.
  •  Logic.  A major premise. A major term.
  •  Music.  A major scale, key, interval, or mode. A chord containing a major third between the first and second notes and a minor third between the second and third notes.
  •  majors Sports. The major leagues.

intr.v. ma·jored, ma·jor·ing, ma·jors

To pursue academic studies in a major: majoring in mathematics.

——————————————————————————–

[Middle English majour, from Latin māior. See meg- in Indo-European Roots.]

ahdictionary.com

ma·jor
mā-jr adj : involving grave risk : SERIOUS ‹a major illness› ‹a major operative procedure› —compare MINOR

Merriam Webster’s Medical Desk Dictionary

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا